چند روز قبل بود که از من پرسید: تا آخر تابستون با هم ادبیات معاصر ایتالیا رو بخونیم؟ بی‌هوا جوابش را دادم که باشد، ما که کتاب می‌خوانیم چه بهتر که با هم بخوانیم. این‌جوری بیشتر می‌توانیم درموردشان حرف بزنیم و هدف‌مندتر نیز پیش می‌رود.

   چند روزی قبل از این که چنین مکالمه‌ای بینمان شکل بگیرد به مناسبت تمام شدن امتحاناتم از او خواسته‌بودم برایم کتابی به سلیقه خودش از کتابخانه‌ش برایم بیاورد. از نویسنده‌ای ایتالیایی بود. از "چه‌زاره پاوزه" با همان ترجمه عجیب از "م. طاهر نوکنده". اسمش برایم عجیب بود و حتی به نظرم ترکیب ماه و آتش خیلی هم غریب بود. با این که کلاسیک به نظر می‌رسید ولی غریبانه کنار هم گنجانده شده‌بود.

    امروز وقتی از من پرسید که نظرم درمورد ماه و آتش چه بود گفتم با تمام آنچه قبلا خوانده بودم، فرق داشت. نمی‌دانم به خاطر ترجمه متفاوتش بود یا سبک نویسنده. به من گفت که هردو در این مورد دخیلند. اما به نظر خودم چیزی که از آن حرف می‌زدم بیشتر به نویسنده مربوط بود تا مترجم، هرچند معتقدم که ترجمه ساده و معمولی‌ای نداشت.

   برایش گفتم که تمام چیزی که داستان می‌خواست از آن حرف بزند سرگذشت مردمانی بود که در غیاب شخصیت اول داستان مرده بودند. اطلاعاتی را که در این خصوص به خواننده داد می‌شد پراکنده و کوتاه بودند. البته این پراکندگی به گونه‌ای نبود که باعث شود خواننده این جزئیات را از یاد ببرد و یا با یکدیگر قاطی کند. بیشتر حجم کتاب صرف توصیف احساسات نویسنده و البته موقعیت مکانی‌ای که داستان در آن اتفاق میوفتاد یا افتاده‌بود اختصاص داشت.

   سیر روایت داستان به گونه‌ای بود که به شدت مرا به یاد نمودارهای نقطه‌ای می‌انداخت. شما در مواجه با بخش کوچکی از چنین نمودارهایی نمی‌توانید خط برازش نمودار را رسم کنید. باید یک نمای کلی از این نمودار داشته‌باشید. درمورد این داستان هم ماجرا از همین قرار است. باید تا انتهای داستان با نویسنده همراه باشید تا نهایتا بتوانید بفهمید نویسنده از بیان این داستان دنبال چه بوده. نویسنده در شکل و فرم دادن به شخصیت‌ها و البته توصیف مکان‌ها و فضاسازی موفق عمل کرده‌بود و می‌توان این را از نقاط قوت کتاب دانست. ترکیب‌ها و تعابیر در این کتاب بخش دوست‌داشتنی آن برای من بودند.

   درمورد داستان این که نویسنده از روزگاری می‌گوید که در روستایی کودکی یتیم بوده و باید با تمام وجود کار می‌کرده تا بتواند زنده بماند، از روزگاری که به آمریکا سفر می‌کند و وقتی بازمی‌گردد جنگ تمام شده و مرد بالغی شده اما هیچ‌کدام از این‌ها از حسرت روزهای کودکی و سرخوشی آن دوران نمی‌کاهد.

    در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

   در همان شب‌ها بود که نوری، خرمن آتشی، نمایان بر تپه‌های دور، من را می‌کشاند به داد و بی‌داد راه انداختن و غلت زدنِ روی زمین؛ که چرا فقیر بودم؛ چرا پسربچه‌ای بودم؛ چرا هیچ چیز نبودم. اگر توفانی می‌شد، از همان نوعِ تابستانی‌اش، چه بسا لذت می‌بردم. قیامت می‌شد و جشن‌شان به هم می‌ریخت. حالا، با فکرکردن به آن، حسرت آن دوران را می‌خوردم. دلم می‌خواست دوباره به همان زمان برمی‌گشتم.

 

ماه و آتش

چه‌زاره پاوزه

م. طاهر نوکنده

نشر گمان

 

پی‌نوشت: معمولا در هنگام خواندن کتاب موسیقی‌ای را نیز به عنوان موسیقی زمینه گوش می‌دهم. هنگام خواندن این کتاب سکوت را ترجیح می‌دادم. اما شاید آهنگ "یوش" از "سهیل مخبری" بهترین گزینه باشد.

 


دریافت


مشخصات

آخرین جستجو ها