تقریبا یک ماه است. یک ماه که هفتهای دو یا سه بار درمورد کانال تلگرام من یا وبلاگم بحث میکنیم، حتی اگر در مورد اینها حرف نزنیم مسئله به طرز لباس پوشیدن و شال سرکردن و یا مدل کفش یا موهای من تعمیم پیدا میکند. همیشه رویکردهای متفاوتی نسبت به این مسئله داشتم. دفعات اولی که صحبت میکردیم برایم اهمیتی نداشت. مثل همیشههایی که کسانی هستند که مخالفت کنند و چیزهایی که به من ارتباط دارند را اشتباه قلم داد کنند و منی که هیچوقت حرفهایشان برایم اهمیتی نداشته. نه که وما اهمیتی نداشته باشد، صرفا در اغلب مواقع ارتباط مسائل شخصی خودم را با آنها درک نمیکردم و به نظرم ربطی به آنها نداشت و در موارد نادرتر نظرشان را منطقی نمیدیدم. بهانهگیریای بود که میخواستند به واسطه آن خود را جدیتر نشان دهند.
ولی شکل این مکالمات فرق داشتند. اول این که مداوم بودند، فاکتوری که اوایل برایم اهمیتی نداشت. دومین تفاوت عمدهیشان با باقی نقدهایی که با آنها مواجه بودم این بود که همیشه با جمله تکراری "تو حق داری هرجوری که دوست داری باشی و تصمیم با خودته و میخوام اینُ بدونی که من نمیخوام درصدی از این حق تو کم بشه!" شروع میشوند و هربار به این فکر میکنم که چرا فکر میکند ایدههایش درمورد استایل و سبک نوشتن میتواند تاثیری در روند تصمیمگیری من داشتهباشد؟
کمی که گذشت تصمیم گرفتم با این روند مقابله کنم. بحث کنم تا اثبات کنم بر حقم! ابلهانه بود. آتش بحثها را داغتر میکرد و این تنها من بودم که میسوختم! دلیلی ندارد برای کسی ثابت کنم که وبلاگ نوشتن یا کانال داشتن بخش مفیدی از زندگی من است! حتی اگر حق با او باشد و نوشتن در فضای مجازی کاری عبث است باز هم ارتباطی به او ندارد. از نظرش وبلاگ یا کانال داشتن کاری عبث و بچگانهست. چیزهایی که در این فضا به اشتراک گذاشته میشوند مسائلی شخصی هستند که صرفا برای من مهمند و منتشر کردنشان بیمعنیست. این که من ترجیح میدم با آدمهایی معاشرت داشتهباشم که هیچوقت قرار نیست ببینمشان و از دنیای آدمهای واقعی فاصله میگیرم اشتباهی جبران ناپذیر است. به من میگوید روزی که تصمیم بگیرم دیگر بلاگر نباشم روزیست که بزرگ شدهم.
هیچ کدام از این حرفها به مذاقم خوش نمیآید. نمیخواهم یا احتمالا نمیتوانم به او بفهمانم که بخشی از نوشتن همین است. نویسندههای خاطرات یکتایشان را میفروشند، تجربه احساسات به غایت مشترک انسانی را به شکلی منحصر به فرد بازگو میکنند. مرزی بین نوشتن و آنچه میخواهی بگویی با روزانهنویسی مسائل خصوصی وجود دارد. همیشه تمام تلاشم را کردهم که وارد روزانه نوشتنهای بیدلیل نشوم. این که شخصیتهای داستان زندگی من واقعی هستند چیزی از تلاش من برای نوشتن نمیکاهد.
آنچه من از یکتایی در نظر دارم به گروهی از آدمهای منحصر به فرد تعمیم پیدا نمیکند. من موجودی هستم که نیاز چندانی به ارتباط ندارم، حتی اگر به من وعده داده شود قرار است مدام با آدمهایی در ارتباط باشم که تک به تک جملاتم را میفهمند. او احتمالا ترجیح میدهد جزو اقلیتی باشد که خودشان را برتر از جامعه میدانند. برای این برتری هم تلاش میکند. قابل تحسین است. من صرفا نیازی به این برتری تعمیم یافته ندارم. آدمهایی که همه یکشکلند و اشتراکشان همین برتریست.
یکتایی برای من مفهومی خواستنیتر است. چیزی که من را از بقیه جدا میکنم، نه چون بهترم، صرفا چون حرف مشترک زیادی با عامه مردم ندارم. من هم آنچه آنها تجربه میکنند تجربه میکنم، اما برای نوشتن به چیزی بیشتر از عامه بودن نیاز دارم. تمام آنچه آنها میفهمند را میفهمم و به شکلی بیان میکنم که کسی قبلا بیانش نکرده. حداقل این تمام آن کاریست که میخواهم انجام بدهم.
پینوشت: میخواستم بنویسم که دیگر اینجا نمینویسم و اینجا را برای نقد و چیزهای جدیتر نگاه میدارم که دیشب پشیمان شدم. خیلی چیزها را صرفا باید اینجا نوشت.
درباره این سایت