بیاختیار و بیهوا، حتی نمیدانم از کجا بود که سر از وبلاگ سرندیپ درآوردم. پیمان را چندوقتیست که میشناسم. روزهای زیادی را با هم حرفهای جدی و نیمهجدی زدهایم. پیمان اما از آن دستهای است که هنوز شانس دیدنش را نداشتهم. این جور آدمها به صورت یک تاپ چت من در لیست کسانی که با آنها چت میکنند میشوند و بعد از مدتی دیگر به مدت ماهها خبری از آن نمیشود. این را وقتی فهمیدم که با امیرحسین صحبت میکردم. به من گفت که بگذار استثناهایی هم باشند و من به این فکر کردم که این استثنا اولین بار نیست که برای من رخ میدهد. انگار این استثنا روال عادی چنین رفاقتهایی هستند. تمام اینها را نوشتم تا بگویم که بله قدری دلم برای پیمان و مکالمات عجیب و غریبمان تنگ شده.
آخرین پست وبلاگ پیمان خداحافظی موقت طولانیای بود. گفتهبود تا یک سال دیگر قرار نیست وبلاگ بنویسد. آخرشهریور نوشتهبود و اینروزها میانه دیماه است. تا پایان یکسالش هنوز وقت زیادی باقی مانده. یادم میآید که همان زمان هم به او گفتم که رفتنش دلتنگمان میکند و گفت که سرش شلوغ است و واقعا فرصت وبلاگ نوشتن را ندارد. قبول کردم.
این پست برایم شاید حکم همان پست برای پیمان را داشتهباشد. این اواخر چیز زیادی ننوشتهم. وقتی میتوان هفتههای متمادی را بدون نوشتن پستی سرکرد احتمالا میتوان ماهها ساکت بود. من البته سرم آنقدر شلوغ نیست که به خواندن وبلاگهای بقیه نرسم. وبلاگهایتان را دنبال خواهم کرد، اما احتمالا چیزی برای نوشتن نخواهم داشت.
درباره این سایت